Koo Do ta Parande Ke Ashegho Divoone Boodan
Vase pishe Ham Boodan Hamash Tooye Khoone Boodan
begoo Man Kojaye Asheghi Khata Karde Boodam
BeJoz iN Boood Ke Hamash Vasat Doa Karde Boodam
Dastam buye gol midad
mara be jorme chidane gol mahkum kardand
vali hichkas fekr nakard shayad goli kashte basham
به گل گفتم: "عشق چیست؟
" گفت: "از من خوشگل تر است..."
به پروانه گفتم: "عشق چیست؟
" گفت: "از من زیبا تر است..."
به شمع گفتم: "عشق چیست؟
" گفت: "از من سوزان تر است..."
به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟
" گفت: "نگاهی بیش نیستم."
توی این دیار غربت یه دیوونه
اومده میخواد که از عشق بخونه
واسه ی کی . واسه ی چی؟؟؟؟
واسه اون کسی که هرگز نمیفهمه . نمی دونه؟؟؟؟
واسه اون کسی که عمری عاشقش بود
واسه اونی که نمیفهمه یکی واسش پریشونه
واسه اون کسی که هرگز نمی دونه واسه عشقش خود خورشید . خود ابر و باد و باروونه
واسه اون کسی که خنده هاش همیشه مثه اون شمعدونیای توی گلدونه
واسه اون کسی که هر وقت اشکاش از رو گونه هاش قل میخوره... واسش از برگ ریزوونای پائیزه ابی میخونه.........(کی اشکاتو پاک میکنه شبا که غصه داری؟؟؟؟)
واسه ی همون کسی که بار اول وقتی دیدش گفت چقدر واسم عزیزی آی دیوونه
واسه ی همون کسی که وقتی رفت باهاش به زیر بید مجنون گفت که اون حالت برگاش مثه گیسوی تو میمونه.......... حالا اون عاشق سر گشته و حیرون خوب میدونه واسه ی کی داره از عشق میخونه واسه اون کسی که عشقش خوب میدونه دیگه هرگز بر نمی گرده به خونه
دست من خیلی حقیره که واست یه سایه باشه
آخه خورشید کی می تونه بـــــا شبا همسایه باشه
قصه ای نگفته بودی تو کــــــــــتاب سرنوشتم
که باید لحظه به لحظه تو رو از نو می نوشـــــتم
یه روزی اومدی از راه از تــــــــه غبـــــــار جــاده
ته چشمات غم دریا خســـــته با پای پیـــــاده
تو مث حــادثه بودی مـــــــثل بــــارون بــــهاری
کاشکی می شد تو همیشه بر تن تشنــــه م ببــــاری
* می دونم تو هم مثل من از جــــدایی گــــله داری*
بدون اینو ، واسه عاشق سخته این چشم انتظاری
نتونستم که بدونم تو چه هستی ، تو کی بودی
وقتی چشمامو گشودم تو دیگـــه بـــا من نبـــودی
بعد تو تموم فصلام شــــــده پــــــاییز جــدایی
منتظر با چشمای خیس
مـــــی نشینم تــا بــــیایی
تمام کوچه های دلتنگی
مرا به یاد می آورند
تمام خیابان های بیهودگی
وزن لرزان قدم هایم را می شناسند
تمام بن بست ها
خراش خونین سیاه مشق هایم را
بر سینه دارند
نبض جاده ها
در جستجوی من می شکفت
و تاول سرگردانی مرا
به خاک می گفت،
با این همه در من ،
هزار جنگل می شکفت
زیرا بهارم تنها در دستان تو گمشده بود.
****
چیزی در من شکسته است
پیش تر از حس مغلوب شدن
زیرا تو را نیافتم.
که نامهربان تر از عشق بودی
بگذار همه شب ها در من بگریند
تا از دریای سپید برآیم
بگذار با دلتنگ ترین غروب ها
با تشییع سرد خویش بروم
تا از سیاهی خاک
با یاد روشن نام تو برخیزم
در غارهای زمستان
به شب برسم
بی آنکه کشف چشمان تو را باور کنم...