دست من خیلی حقیره که واست یه سایه باشه

آخه خورشید کی می تونه بـــــا شبا همسایه باشه

قصه ای نگفته بودی تو کــــــــــتاب سرنوشتم

که باید لحظه به لحظه تو رو از نو می نوشـــــتم

یه روزی اومدی از راه از تــــــــه غبـــــــار جــاده

ته چشمات غم دریا خســـــته با پای پیـــــاده

تو مث حــادثه بودی مـــــــثل بــــارون بــــهاری

کاشکی می شد تو همیشه بر تن تشنــــه م ببــــاری

* می دونم تو هم مثل من از جــــدایی گــــله داری*

بدون اینو ، واسه عاشق سخته این چشم انتظاری

نتونستم که بدونم تو چه هستی ، تو کی بودی

وقتی چشمامو گشودم تو دیگـــه بـــا من نبـــودی

بعد تو تموم فصلام شــــــده پــــــاییز جــدایی

منتظر با چشمای خیس

مـــــی نشینم تــا بــــیایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد